دنیای اطلاعات: زن نابینا کنار تخت پسرش در بیمارستان نشسته بود و می گریست. فرشته ایی فرود آمد و رو به زن گفت: ای زن من از جانب خدا آمده ام. رحمت خدا برآن است که تنها یکی از آرزوهای تو را برآورده سازد, بگو از خدا چه می خواهی؟ …
ادامه مطلب »داستان های زیبا
ماجرای دیدار اجنه با آیت الله بهجت
دنیای اطلاعات: در روزگاری که برخی بر سر القاب و منصب همدیگر را تکه تکه میکنند وجود افرادی چون آیت الله بهجت و داستان زندگی ایشان برای انسان جای تعجب است. چه کرامتی، چه سلوکی و چه جهاد با نفسی از این عظیمتر که در تمام طول سلوک تنها در …
ادامه مطلب »کمپوت خالی
دنیای اطلاعات: وﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯿﻪ ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎﯼ ﺣﻖ …
ادامه مطلب »لطفا آخرین نفر نباشید
دنیای اطلاعات: زن جوانی در جاده رانندگی می کرد برف کنار جاده نشسته بود و هوا سرد بود. ناگهان لاستیک ماشین پنچر شد و زن ناچار شد از ماشین پیاده شود تا از رانندگان دیگر کمک بگیرد. حدود چهل و پنج دقیقه ای می شد که در ﺁن سوز سرما …
ادامه مطلب »مردی که در حمام زنانه کار می کرد
دنیای اطلاعات: در این پست داستانی برای خواننده های عزیز آورده ایم حتما بخونید درسته مطلب یکم طولانی هست ولی ارزشش خیلی بالاس؛ مردی که سالیان سال همه را فریب داده بود نصوح نام داشت.
ادامه مطلب »خاطره ای واقعی از مادر از زبان یک معتاد
دنیای اطلاعات: این خاطره ای که از دنیای اطلاعات برایتان آماده شده از زبان یک مردی است که زمانی معتاد بوده و بعد به قهرمان ورزش مبدل شده است. موضع اصلی این کلیپ راجع به مادر می باشد.
ادامه مطلب »داستان تکان دهنده امام زمان و عروسی
دنیای اطلاعات: یک هفته بود کارتهای عروسی روی میز بودند. هنوز تصمیم نگرفته بود چه کسانی را دعوت کند. لیست مهمانها و کارهای عروسی ذهنش را پر کرده بود…
ادامه مطلب »داستان غم انگیز خدا و گنجشک
دنیای اطلاعات: روز ها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت. فرشتگان سراغش را از خدا میگرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه میگفت: می آید؛ من تنها گوشی هستم که غصههایش را میشنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد.
ادامه مطلب »داستان زیبای خداوند و دختربچه
دنیای اطلاعات: دختر بچه کوچکی هر روز پیاده به مدرسه میرفت و بر میگشت. با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ همیشه، پیاده به سوی مدرسه راه افتاد...
ادامه مطلب »
دنیای اطلاعات مرجع کامل اطلاعات