دنیای اطلاعات: قرآن مجید انسان را نماینده خدا در زمین معرفی کرده است. مقصود ار خلافت از جانب خدا این است که انسان با وجود خود، وجود خدا و با صفات و کمالات خود، صفات و کمالات خدا و با فعل و کار خود، افعال خدا را ترسیم کند و آینه ایزدی گردد. هر چند آیه مذکور در باره حضرت آدم (ع) است ولی آیاتی دیگر خلافت را به همه فرزندان آدم تعمیم می دهد مانند: ” ثم جعلناکم خلائف فی الارض”.
برخی گفته اند منظور آن است که پیش از آدم روی زمین موجوداتی بوده است یا انسان هایی بوده اند که منقرض شده اند و خدا می فرماید: به جای آن ها آدم را آوردیم، پس خلافت یعنی جانشینی آدم به جای مخلوقات قبلی، ولی این گفته صحیح نیست زیرا همین که خدا به فرشتگان می فرماید: من خلیفه قرار خواهم داد، این جمله ظهور دارد که خلافت از خدا می باشد. اگر صرفاً جانشینی از کسی بود نه جانشینی خدا، دیگر چه نیازی بود بر این که فرشتگان بر لیاقت خود تأکید کنند؟ پس آنان برای رسیدن به مقام ارجمندی طمع داشتند این چیزی جز خلافت الهی نمی تواند باشد.
البته مقام خلافتی که فرشتگان لایق احراز آن نبودند نمی توان گفت همه انسان ها حتی شمر و یزید آن را دارا می باشند. مصداق بارز جانشینی خدا انبیا و ائمه معصومین(ع) هستند، چنان که در زیارت جامعه می خوانیم: ” رضیکم خلفاء فی أرضه” که در تفسیر به امیرالمؤمنین و ائمه معصومین(ع) تطبیق داده شده است.
می توان گفت: خلافت خدا منحصر به حضرت آدم نیست و میان نوع انسان افرادی پیدا می شوند که به آن مقام می رسند، به شرط علم به اسماء.
در این صورت تنها موجودی که از نظر استعداد، آگاهی و عمل محدودیت ندارد و در مسیر تکامل تا بی نهایت پیش می رود انسان است و به همین دلیل خلیفه خداوند معرفی شده است تا تعالیم او را بر پا دارد.
تبیین مفهوم خلیفه
حضرت آدم (علیه السلام)، خلیفه چه کسی بود و انسان خلیفه کیست؟ و با توجه به اینکه خلیفه از آن جهت که خلیفه و جانشین است باید عهدهدار وظایف و کارهای مستخلفعنه (جانشین شده از طرف او ) و متصف به اوصاف او باشد، خداوند تا چه اندازه به انسان شایستگی اتصاف به صفات و عهدهداری افعال خود را داده و خدانمایی انسان تا چه اندازه است؟
انسان، (از دلایل تفسیری دیگر مربوط به این آیه فهمیده میشود که خلافت اختصاصی به حضرت آدم ندارد و همه انسانها شأنیت و استعداد خلافت الهی را دارند، از این جهت ما بحث را به صورت کلی برای انسان مطرح کردهایم نه حضرت آدم (علیهالسلام)) خلیفه کیست؟
با توجه به آیات ۳۰ و ۳۱ سوره بقره، انسان خلیفه الله است.
دلالت آیه بر خلیفه الله بودن
توضیح: در آیه ۳۰ بقره از عبارت “انی جاعل فی الارض خلیفه…” و ضمیر متکلم وحده فهمیده می شود که متکلم، خداوند، برای خود جانشین جعل کرد نه برای غیر، و در آیه بعد (“وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلائِکَهِ فَقالَ أَنْبِئُونی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ”) رمز و راز برگزیدن انسان به عنوان خلیفه را، علم به همه اسمای الهی بیان کرد و فرمود: “علّم آدم الاسماء کلّها”؛ به تعبیر دیگر، در آیه اول خداوند انسان را خلیفه خود و در آیه دوم، میزان قدرت جانشین خود و وسعت خلافت عطا شده به او را بیان کرد و از آنجا که حقیقت خداوند در کسوت اسمای او جلوهگر است، با توضیح دو مطلب؛ یعنی اسما و دیگری معنای تعلیم آن به انسان روشن میشود، انسان خلیفه کیست و تا چه اندازه میتواند کار خدایی بکند و اوصاف الهی را دارا شده و در خود به ظهور برساند.
مفهوم اسماء
اسم به معنای نشانه است. اسم لفظی، نشان و راهنمای مفاهیم ذهنی و مفاهیم ذهنی، اسم برای حقایق عینی و حقایق عینی اعم از غیب و شهود، اسم و نشان از آفریننده خود دارند. حال باید دید اسمای خداوند که در این آیه به انسان تعلیم داده شد، کدام قسم از این اسم هاست، آیا الفاظ مراد است یا مفاهیم ذهنی و یا حقایق عینی؟
دانستن صرف الفاظ، یا صرف مفاهیم برای مسجود شدن آدم نزد فرشتگان کافی نیست؛ زیرا “کمال آگاهی از الفاظ، برای دستیابی به مقاصد قلوب است و فرشتگان برای پی بردن به مقاصد قلبها نیازی به الفاظ و لغات ندارند؛ بلکه بدون وساطت آن، مقاصد دلها را تلقی میکنند”.
صرف فهم مفاهیم ذهنی و درک صورتی از حقایق نیز پایینتر از مقام فرشتگان است؛ زیرا آنها با عین بعضی از حقایق عالم ارتباط دارند و نه با مفاهیم آنها و درک آنها حضوری است نه حصولی، گرچه همه حقایق عالم مشهود آنها نیست؛ لذا دلیل سجده آنها بر انسان، فقط برای آگاهی او از مفاهیم حقایق نمیتواند باشد. پس، مراد از اسما، همان حقایق از سویی و همه حقایق عینی از سوی دیگر است که فرشتگان را تحمل حمل و بالی برای پرواز به قلّه رفیع آنها نبود و طبق آیات بعدی، اسما، همان حقایق غیبی عالم است؛ زیرا در آیه ۳۳ فرمود: “الم اقل لکم انی اعلم غیب السموات و الارض”، (آیا به شما نگفتم که من غیب آسمانها و زمین را میدانم.) بنا بر تفسیر برخی مفسران، مقتضای سیاق آیات ۳۰ تا ۳۳ سوره بقره این است که این غیب، چیزی جز همان اسمای تعلیم داده شده و غیر از مسائل مورد نظر در “انّی اعلم ما لا تعلمون” (من آن میدانم که شما نمیدانید.) نیست؛ یعنی چیزی که شما نمیدانید و فقط در حیطه علم من است به انسان دادم. پس اسما، حقایق غیبی است فوق فهم وجود فرشتگانی که خود فوق عالم ماده و واجد بعضی از مراتب غیباند و همان حقایق عالیه است که همه حقایق عالم از آن نشأت میگیرد و همه حقایق عالم اعم از غیب و شهود را شامل میشود.
مفهوم تعلیم
با توجه به مطالب گفته شده و تلقی بدون واسطه اسما توسط حضرت آدم (علیهالسلام)، (لفظ «علم» در آیه ۳۱ خبر از نفی وساطت فرشتگان میدهد.) به دست میآید که مراد از تعلیم:
اولا: اعطای علم شهودی و حضوری به اسما است نه صرف آگاهی مفهومی به آنها.
ثانیا: علم لدنی و تلقی مستقیم از خدواند است، و چون علم، دارایی است، چه دارا بودن مفهوم و صورت شیء و چه دارا بودن خود شیء، این دو خصیصه که از معنای تعلیم الهی (شهودی و لدنی بودن) ذکر گردید، حکایت از آن دارد که خداوند، آدم و انسان را دارای حقیقت عینی اسمای حسنا و ـ بنابر معنای پیش گفته شده از اسما ـ آیه و نشانه تمامنمای اسمای خود گردانید.
نتیجه بحث
پس، با توجه به مطالب فوق و نیز چون آیه دلالت بر تعلیم همه اسما دارد و اسمی که دربردارنده همه اسما بوده و همه اسما جلوه آن است، اسم “الله” است. انسان، خلیفه الله است نه خلیفه رب؛ زیرا رب یکی از اسمای الهی و جلوهای از اسم “الله” است. در حقیقت، انسان مظهر تام الهی و جلوهگاه همه اوصاف الهی و عهدهدار همه کارهای خدایی برای ماسوی الله است.
منابع
۱- ویکی پرسش
۲- علامه طباطبایی، محمدحسین، تفسیر المیزان، ذیل آیات ۳۰ تا ۳۴ سوره بقره.
۳- تفسیر تسنیم، جوادی آملی، ج۳، ص۱۷ – ۳۲۱.